مرور ریشه‌های وضع امروز نرم‌افزار ایران؟ (بخش ۱، چرخه عمر نیروی انسانی)

وقتی دنبال ریشه‌های وضعیت نامناسب یا به عبارت دقیق‌تر، اسف‌بارِ توسعه نرم‌افزار در ایران بگردیم، می‌شه خیلی سطحی و ساده بگیم: خب معلومه، دلیلش وجود این‌هاست. یا یه اپسیلون نزدیک‌تر بریم و بگیم مدیران نالایق و سیاست‌های غلط.
ولی اگه کمی واقع‌بینانه‌تر، بدون تعصب، یا شعارزدگی به موضوع نگاه کنیم، حتی «این‌ها» هم بخشی از جامعه‌ی ایران هستن. یکی دو تا هم نیستن که با حذف و تبعیدشون بگیم همه‌چیز درست می‌شه. اساسا ایران این‌قدر بزرگ (از نظر وسعت و تنوع جمعیتی) است که شما اهل هر طیف فکری و سیاسی که باشید، حداقل چند میلیون نفر در طیف مقابل فکری شما جا می‌گیرن. یعنی اگر شما حتی جزو افراد غیر معتاد به افیون هم که باشی، در مقابلت طبق آمار رسمی، ۲٫۸ میلیون تا ۴٫۴ میلیون نفر معتاد قرار می‌گیره! انتخابات‌ ادوار گذشته هم نشون می‌ده بالاخره هرچقدر هم که ما بگیم این سمت یا اون سمت ماجرا داغونن، باز چند میلیون نفر هستن که طرفدار همون تفکر داغون هستن و طبیعتا قابل حذف از اجتماع نیستن.

از یک منظر، ساختار سیاسی‌ای رو داریم که موجب انزوا، مهاجرت یا یأس طبقه نخبه شده (کاری به موارد استثناء و فامیل شما که اتفاقا مورد توجه و تکریم مسئولین است ندارم 😁)، از طرف دیگه خصیصه‌های رایج فرهنگی ما ایرانی‌ها هم هست، که هر دو این موارد فراتر از حوصله‌ی یک پست وبلاگی یا به بیان بهتر، بزرگ‌تر از اینه که ما بخواهیم براش برنامه بدیم.

یک سری دلایل و رویه‌ها هست که فارغ از فرهنگ و سیاست؛ قابل پیشگیری، جلوگیری یا اصلاح بوده! و اگر نخواهیم برای تسکین خودمون فرافکنی کنیم، انگشت اتهام به سمت خودِ خودِ ما مردمه. مایی که به صورت اتوبوسی با دولت‌ها نمیاییم و بریم. لذا توی این نوشتار، تنها چند مورد ساده رو مرور می‌کنم تا ببینیم چقدر می‌شد «کمتر» اینی شد که شدیم!!

بخش بزرگی از مشکلات کشور و بازار نرم‌افزار ما (من از عبارت صنعت برای نرم‌افزار در ایران استفاده نمی‌کنم) ناشی از عملکرد گروه‌های زیر است:

  • شرکت‌های سنتی نرم‌افزاری (خصوصا شرکت‌های کوچک و متوسط)
  • کارمندان حوزه نرم‌افزار در بخش دولتی و نیمه‌دولتی
  • مدیران میانی که عموما از دل کارمندان، و طی زمان به این مناصب رسیدن
  • مدرسین دانشگاه‌ها

اینکه دائما وقتی اسم از جامعه نرم‌افزاری میاد، ذهن‌ها سراغ چند تا استارتاپ یا شرکت بزرگ می‌ره، یک اشتباه محاسباتیه. همون‌طور که اگر بگیم دانشجویان نرم‌افزار، همگی فقط به چند دانشگاه برتر کشور فکر کنیم. طبق آخرین آمار، بیش از ۱۰هزار شرکت با موضوع فعالیت نرم‌افزار و فناوری اطلاعات توی ایران وجود داره، این فارغ از شرکت‌ها یا کارخونه‌هاییه که موضوع فعالیت اصلی‌شون چیز دیگه‌ایه ولی دپارتمان یا تیم نرم‌افزاری دارن، یا مثلا فریلنسرها.

وقتی از دور به جامعه نرم‌افزاری ایران نگاه کنیم، اون چند تا دانشگاه یا شرکت خاص به چشم نمیان، و سهم خصوصی‌های کوچیک و متوسط، دولتی‌ها، نیمه‌دولتی‌ها و سایر بخش‌های بازار از تصویر کلی‌ای که از بازار نرم‌افزار ایران ترسیم می‌شه بیشتره. پس بهتره به جای پرداختن به استثنا، روی «رویه‌ی غالب» تمرکز کنیم.

مثلا: دقت کردید که چقدر در حوزه‌ی «چرخه‌ی عمر نیروی انسانی»، در حوزه نرم‌افزار افتضاح هستیم؟!
«چرخه‌ی عمر نیروی انسانی» از برنامه‌ریزی برای جذب نیروی جدید تا بعد از خداحافظی از همکار رو در بر می‌گیره. فرقی هم نداره که داریم در مورد یک توسعه‌دهنده صحبت می‌کنیم یا وزیر ارتباطات! اتفاقا یکی از مشکلات بزرگ ما اینه که همین شرح‌ شغلی و وظایفِ ناواضح و نارکارامد، برای از یک سطحی به پایین تعریف می‌شه و از یه سطحی به بالا، میزان ناواضحی زیاد می‌شه و خیلی وقت‌ها اساسا ماموریت و چشم‌اندازی که یک مدیر برای خودش تعریف می‌کنه، هیچ ربطی به اهداف و ماموریت سازمان نداره.

بخش بزرگی از شرکت‌های نرم‌افزاری + بخش دولتی، اساسا «شرح‌ شغلی» های درستی ندارن. وقتی با شرح شغلی غیراستاندارد، غیر شفاف و کلی استخدام کنیم، طبیعیه که احتمال جذب فرد مناسب کم می‌شه، و از طرفی بازار کار، درک دقیقی از نیازها و قابلیت‌های لازم نخواهد داشت. بسیارند سازمان‌هایی که قربانی استخدام افراد بی‌لیاقت با شرح شغلی «مدیری شایسته و متعهد و دارای سال‌های سال سابقه‌ی خدمت در حوزه نرم‌افزار» شدند. خیلی شرکت‌ها قربانی جذب «کارشناس نرم‌افزار، آشنا و مسلط به تمامی زبان‌ها و ابزارهای خوب جهان» شدند. و این قربانی گرفتن‌ها تنها سمت سازمان‌ها نبوده، بلکه ماحصلش هزاران کارشناس نرم‌افزار بی‌خاصیت در بدنه دولتی و خصوصی کشور شده که هنوز که هنوزه در سال ۲۰۲۵ ما یک زیرساخت بانکی یا اینترنت‌بانک درست و حسابی نداریم، هنوز انبوه «سامانه»‌ها به صورت روز به روز از دل بخش خصوصی کشور، به دست بهره‌بردار دولتی می‌رسه که ارزش خاکروبه هم نداره.

حالا فرد، با شرح شغلی ناواضح، طی فرایند مصاحبه‌ی غیر اصولی و غیر استاندارد، طی پروسه‌ی غیر اصولی و ناواضح در مورد وظایف، مزایا و.. استخدام می‌شه، روز اول فرایند آنبوردینگ باید شروع بشه، در اکثریت قریب به اتفاق سازمان‌ها و شرکت‌ها یا وجود نداره یا به شوخی شبیه است. آنبوردینگ نشون دادن مسیر مستراح و سماور نیست! یک فرایند حساس و مهمه که تا روز آخر همکاری فرد تاثیر میگذاره. همین‌طور آفبوردینگ که موقع خروج باید وجود داشته باشه تا نفرات بعدی بتونن با کم‌ترین دشواری و سردرگمی مسیر رو ادامه بدن؛ که اونم متاسفانه محدود میشه به دست به دست کردن پسوردها به احمقانه‌ترین روش ممکن.

این شروع و پایان همکاری بود، وسط همکاری هم که نه برنامه‌ریزی بلدیم، نه ساختار سازمانی مناسب داریم، نه ۱:۱ اصولی، نه ارزیابی عملکرد، نه برنامه‌ای برای نگهداشت و ارتقاء پرسنل.

به بیان ساده و کوتاه، ما در ایران، «شرکت‌داری» بلد نیستیم! درسته که تحریم و عدم ارتباط موثر با جهان دلیل مهمی بوده، ولی در دوران اینترنت و یوتیوب و… توجیه خوبی نیست. من چند بار به صورت مستقیم و صریح به چند مدیرعامل در ایران گفتم شما می‌تونی مالک ۱۰۰٪ سازمانت باشی، ولی بهتره مدیر نباشی! هرچند براشون بسیار برخورنده بود ولی تعداد قابل‌توجهی از این ۱۰هزار شرکت اساسا نباید تاسیس می‌شدند! چون کسی که تاسیسشون کرده، فقط دوست نداشته کارمند باشه! نه صلاحیت نه سرمایه نه شعور شرکت‌داری رو نداشته. خیلی‌های دیگه هم باید سرمایه‌ی تاسیس شرکت رو تامین می‌کردند و دخالتی در اداره اون شرکت نمی‌داشتند.

لذا فرایند چرخه عمر نیروی انسانی در سازمان، که شامل ابزار، فرهنگ و فرایند می‌شه؛ یکی از دلایلیه که ما وضع بدی داریم. در بخش ابزار، نرم‌افزارهای خوبی نداریم، چه برای شرکت‌های کوچک و متوسط، چه بزرگ و انترپرایز. همونایی هم که هست، فرسنگ‌ها از مسیری که دنیا در حال تردد در اون است، دوره! فرایند و فرهنگ هم همینه.
در بخش دولتی، تا یه سطحی، پوزیشن‌های مدیریتی، توسط اتوبوسی‌ها که با دولت‌ها میان و میرن، اشغال می‌شه. ولی از یه جایی به پایین خودمونیم؛ مردمِ غیراتوبوسی! توی شرکت‌های خصوصی، خودمونیم. این حجم از ویرانی و ناکارامدی، از ماست که بر ماست!

این یکی از دلایل بود، شاید در مورد دلایل دیگه بنویسم. ولی مرور برخی‌شون اینه:

  • مصلحت‌اندیشی ذاتی! (حالا اینو ازمون خواستن، ایشالا پروژه بعدی…)
  • پیچیدگی فکری، رفتاری و تعاملی
  • ترس از شفافیت، هزارتوی پنهان کاری…
  • ترس از تغییر!
  • خود مرجع‌پنداری!
  • و…

خلاصه اینکه «ما» این وضع رو ساختیم. اونایی که بهشون می‌گیم «اونا»، بخشی از «ما» بوده‌اند. هر حاکم و دولتی هم بیاد، بیاد با «ما»، «اونا» و «خودشون» کار کنند. جامعه، بازار و صنعت، بازی کامپیوتری نیست که با رفتن و اومدن حکومت‌ها، تیر و جون و هویج‌های ما کامل بشه و از اول شروع کنیم…

دیدگاهتان را بنویسید