نرم‌افزار و این روزهای ایران!

نقد خودمونی به جای قضاوت پایین به بالا یا برعکس!

مقدمه:
فضای منفعل و بلاتکلیف این روزها که بخش قابل توجهی از جامعه نرم‌افزار و به طور کلی فن‌آوری، و حتی کلی‌ترِ کشور رو فرا گرفته، بهانه‌ای شد تا چند خطی رو که مدت‌هاست می‌خواستم در قالب پادکست یا مطلب منتشر کنم رو به صورت خیلی خلاصه‌تر بنویسم. از نگاه من، که فضای کاریِ حوزه نرم‌افزاری رو از دوران خاتمی تا اول رییسی لمس کردم و بعدتر از دور نظاره کردم؛ هیچ‌وقت فضای جامعه رو اینقدر منفعل و رو به افول ندیدم. افول کیفی همه چیز در این حوزه، از نرم‌افزار بانکی تا تحریریه اخبار فن‌آوری تا فلان استارتاپ نوآورِ سابق، تا ناامنی‌های متعدد نرم‌افزاری، شاید متاثر از فضای کلی کشور باشه، ولی از نظر فنی اصلا معقول و مطلوب نیست. لذا این نقد اصلا سیاسی نیست، نقدی به وزیر و وکیل و فلان نیست؛ بلکه چند خطی انتقاد در مورد آدم‌هاییست از جنس من و شما، مایی که حضورمون در اکوسیستم نرم‌افزار، ربطی به فلان دولت و فلان وزیر نداره، تمام سال‌هایی که فلان مدیر، از فارغ‌التحصیلی رشته برق به رادیو معارف رفته، بعد به وزارت راه، بعد وزارت بازرگانی، بعدتر هم به شیلات یا مجلس یا اماکن تاریخی خواهد رفت؛ ما همینجا بودیم و هستیم و سرگرم توسعه نرم‌افزار هستیم.

اینکه اگر فلان قانون‌گذار یا سیاستمدار فلان می‌کرد تا وضع ما بهمان نمی‌شد؛ بحث مفصل و پرچالشیه که از حوصله پست وبلاگی خارجه. پس، پیش‌فرضِ این نقد، اینه که «As Is» ما در یک شرایطی قرار داریم و موضعمون هم یک مصلح اجتماعی، سیاسی یا ساختاری نیست. حوزه اختیاراتمون از خودمون تا نهایتا یک یا چند تیم، یا یک شرکت است. اگر با این پیش‌فرض‌ها سازگار هستید، شاید مطالعه این متن بد نباشه…

انفعال ناشی از شرایطی که تحت کنترل ما نیست؛ مثل ویروسیه که از ما شروع می‌شه و به تیم‌، شرکت، اطرافیان و جامعه سرایت می‌کنه. یادگیری، کار عمیق، برنامه‌ریزی، و تصمیم شجاعانه گرفتن؛ جای خودش رو به موکول کردن هر اقدامی به آینده‌ی نامعلوم می‌ده؛ یا حتی جای خالیشون، با شوآف‌های احمقانه یا اقدامات توخالی پُر می‌شه. این یه جورایی شبیه مفهوم “learned helplessness” یا«درماندگی آموخته‌شده» است.

انفعال و انتظار؛ خشتِ بدبختی فردا

آینده‌، امروز ساخته می‌شه؛ بیاین صادق باشیم؛ اگر فردا شرایط بهتر بشه، آیا بازارِ نرم‌افزار منتظر برنامه‌نویسیه که برای چند سال، خودش رو به “منتظر موندن” گذرونده؟ یا اینکه خودش رو با شوآف‌های توییتری (پامنقلی سابق) سرگرم کرده؟ آیا استارتاپ و شرکتی که امسال به بهانه شرایط بد، هیچ قابلیت جدیدی عرضه نکرده، یا یه مدیر کوتوله برای تیمش انتخاب کرده، یا هنوز توی سال ۲۰۲۵، در بدیهیاتِ تعامل با نیروی انسانی گیر کرده؛ کجای رقابت یک صنعت پویا جا داره؟
نسیم نیکولاس طالب توی کتاب “Antifragile” سه دسته‌بندی رو برای سیستم‌ها/سازمان‌ها ارائه می‌ده؛ دسته اول، که تحت فشار می‌شکنن، و دسته دوم که با تاب‌آوری ادامه می‌دن. دسته سوم، راجع به چیزی فراتر از تاب‌آوریه؛ نسیم طالب، دسته سوم رو «ضد شکننده» اسم‌گذاری می‌کنه، و میگه این دسته از سیستم‌ها/سازمان‌ها تحت فشار، «رشد می‌کنند». یعنی ضد شکنندگی یک قدم فراتر از تاب‌آوریه. حالا سوال اینه: ما توی این دوران عجیب، خصوصیت antifragility داریم؟

هر روزی که چیزی رو اصلاح نمی‌کنیم، یادگیری عمیق نداریم، خودمون رو با غُر زدن یا شوآف یا انفعال تسکین می‌دیم، یا تصمیم‌گیری و اجرا رو به تعویق می‌اندازیم؛ فاصله‌مون رو با «امروز» و «آینده‌ای که می‌خواهیم»، بیشتر می‌کنیم. حتی مکانیسم ماشه و تحریم و این شرایط سیاسی هم!! عذر خوبی برای توقف نیست، بلکه بهانه‌ای است برای فرار از مسئولیت شخصی.

جهان منتظر ما نیست!

این حقیقت تلخه اما باید بپذیریم: در حالی که ما منتظر می‌مونیم تا شرایط بهتر بشه، تیم‌هایی در استانبول، دبی، تفلیس و حتی داکا دارن محصولات بهتری می‌سازن. اون هم با صرف انرژی کمتر و در نتیجه سرعت بیشتر! اون‌ها دارن مشتریانی رو که ما فکر می‌کردیم حق طبیعی‌مون هستن، تصاحب می‌کنن.
وقتی استارتاپ اروپایی یا آسیایی جای ما را در بازار منطقه می‌گیره، نمی‌ایسته تا بپرسه «ببخشید، اون مدیر کوتوله ترسوئه، رفت یا هنوز منتظرید بره، تا بشینید محصول خوب تولید کنین؟! «ببینم این ایرانی‌ها چرا غیبشون زده؟ یخورده صبر کنیم تا برسن!»
بازار مثل آبه! هر خلایی پیدا کنه، می‌ریزه و جای خالی رو پر می‌کنه.

بدون ضمانتِ نجات

کره شمالی در دهه‌ی ۶۰ میلادی، درآمد سرانه‌اش از کره‌ی جنوبی بالاتر بود و صاحب صنایع بود. عراق قبل از دهه ۸۰، مرکز علمی منطقه محسوب می‌شد. افغانستان در دهه ۷۰ کابلی داشت که گاها پاریس آسیای میانه توصیف می‌شد. کوبا پیش از انقلاب کمونیستی، بهشتی بود برای توریست‌ها و تجار.

این کشورها نشون می‌دن که هیچ ضمانتی برای بازگشت به شرایط خوب وجود نداره؛ به جز تلاش من و شمای کفِ اکوسیستم! تاریخ پر است از تمدن‌هایی که فکر می‌کردن موقتاً عقب رفته‌ان و دوباره برمی‌گردن، اما هرگز برنگشتن. انتظار، خودش یک انتخابه؛ نه یک اجبار! همون‌طور که هم پیشرفت و هم نابودی، فقط یه انتخابه، نه یک سرنوشت محتوم!

شانس نرم‌افزار در بحران

اما خبر خوب اینه که ما در بهترین حوزه ممکن کار می‌کنیم! برعکس صنایع سنگین که نیاز به واردات قطعات، ماشین‌آلات و مواد اولیه دارن، نرم‌افزار تنها به اراده و مغز نیاز داره. اول نیروی انسانی باسواد؛ و دوم یک لپ‌تاپ و اینترنت (حتی با نجاستِ تحریم، فیلتر، و کیفیت نازل)؛ بخش عمده‌ای از ابزارهای مورد نیاز برای ساخت محصوله. محصولی که بتونه قابلیت رقابت داشته باشه (طبیعتا منظورم رقابت با OpenAI و xAI و… نیست؛ ولی همه‌ی بازار هم بیگ‌تِک‌ها نیستن).
سرویس‌هایی مثل GitHub و StackOverflow و مدل‌های زبانی، ولو با سختی و به زور فیلترشکن، هنوز در دسترسن. AWS و GCP و Azure نداریم ولی می‌شه آبجکت‌استورج و کوبرنتیز و ۴ تا سرویس رایج رو به صورت شکسته‌بسته بگیریم. پس چرا باید منتظر بمونیم؟ چرا نباید همین حالا شروع کنیم؟ آیا سقف امکاناتِ دردسترسمون رو پر کردیم که منتظر سقف بلندتری هستیم؟ آیا با همین امکانات، نمی‌شد بانکداری الکترونیک بهتری داشته باشیم؟ نمی‌شد ۴ تا ایونت فنی عمیق داشته باشیم؟ سطح مشارکت بالاتر توی پروژه‌های کدباز؟ فلان سازمانمون که نرم‌افزار حیاتی‌اش هنوز با ASP Classic است و توسعه‌دهنده‌اش ترجیح می‌ده صبح تا ظهر حقوق بگیره، چایی بیسگوییت بخوره، ولی کاری نکنه تا شاید یه روز بالاخره مدیر الدنگش که امروز هست و فردا نیست، جرأت کنه و دستور بازنویسی و بهبود بده؛ آیا نمی‌تونه خودش ولو برای اینکه عصر که برمی‌گرده خونه، پیشِ چشمِ فرزندش آدم علافی به نظر نیاد، دست به تغییر و اصلاح ۴ خط کدِ ساده بزنه؟؟

درس ویکتور فرانکل: امانت‌داری از «خودمون»

ویکتور فرانکل توی کتاب “انسان در جستجوی معنا” تجربه‌اش از اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها رو تعریف می‌کنه و می‌گه در سخت‌ترین شرایط ممکن، اونچه که انسان رو زنده نگه می‌داره، احساس مسئولیتش نسبت به آینده است. حتی در اون جهنم، کسایی که باور داشتن مسئولیتی در قبال فردای خودشون دارن، بیشتر زنده می‌موندن.

ما مسئولیتی داریم! نه در قبال سیاست‌مداران، نه در قبال دولت و نظام حاکم، بلکه در قبال اون نسخه‌ی بهترِ «خودمون» که می‌تونه فردا وجود داشته باشه (و حتی شاید هم فردا رو هرگز نبینه!). این «خودِ بهترمون» کسیه که امروز، یک چیز جدید رو عمیق و اصولی یاد می‌گیره، یا به خودش جرأت تصمیمِ شروع یک تغییر و اصلاح رو می‌ده. فردا یک algorithm پیچیده پیاده‌سازی می‌کنه، و پس‌فردا یک محصول کامل عرضه می‌کنه. ما می‌تونیم امانت‌دارِ اون “خودِ بهترمون” باشیم.

دوری از سموم محیطی

متاسفانه فضای اطراف ما آلوده شده. آلوده به انفعال، به شعارهای پوچ، به شیادی‌هایی که از نام “استارتاپ” و “نوآوری” و “انواع تکنولوژی‌ها” سوءاستفاده می‌کنن. در شرایطی که رقابت آزاد نیست، موجودات انگلی رشد می‌کنن. مدیران نالایق که تنها مهارتشون زیست انگلی و پاچه‌خواریه، شوآف‌هایی که با کلمات و تصاویر خوش‌رنگ، پولی که برای R&D می‌تونه صرف شه رو دود می‌کنن.

اما نکته اینجاست: ما مجبور نیستیم در این فضای آلوده بمونیم. می‌تونیم انتخاب کنیم که با چه کسانی کار می‌کنیم، چه پروژه‌هایی رو بپذیریم، و وقتمون رو صرف چه چیزهایی می‌کنیم. در درماندگی جمعی، انتخاب فردی قدرت زیادی پیدا می‌کنه.

عمل به جای انتظار

پس چه کار کنیم؟ همین امروز یک کار، یادگیری، پروژه اصولی رو شروع کنیم. چیزی که تا حالا عمیق بهش نپرداختیم. مهم اینه که شما بسازید، یاد بگیرید، رشد کنید. تا وقتی زمانش رسید، آماده باشید. و مطمئن باشید، وقتش خواهد آمد؛ اما تنها برای کسایی که خودشون رو آماده کرده‌اند. مثَلی هست که می‌گه نمازتون رو طوری بخونید که انگار آخرین نمازتونه! حالا می‌شه تعمیمش داد که یه جوری کار کنید که گویی آخرین روز تحریم و انزوای ایرانه، آیا فردا، آماده مصاحبه با یک شرکت درست و حسابی بین‌المللی هستین؟ کسی رو می‌شناختم که سال‌ها ادعای نوشتن سوییچ شبکه پرداخت داشت؛ ولی این سوییچ رو هرگز نه دیدیم نه جایی اجرا شد؛ وقتی ازش پرسیدم اگر واقعا نوشتی و داریش، چرا بالا نمیاریش، گفت: مگه من چقدر می‌گیرم؟ براش توضیح دادم روزی اونقدر خواهی گرفت که «آدمِ اونقدر گرفتن باشی، وقتی سوییچت حداقل یک شرکت پرداختی رو متصل کرده باشه. کسی بهت پول نمیده تا تو اون آدم بشی، باید اول اون آدم بشی تا پول اون آدم رو بگیری»… هرگز نفهیمد و روز به روز در توهماتش بیشتر غرق شد. و روز به روز به سرزنش روزگار بیشتر مشغول شد… حتی اسمش هم از خاطرها رفت. این می‌تونه سرنوشت همه‌ی کسایی باشه که ایستادن تا بهشون شرایط و موقعیت رشد و یادگیری رو اعطا کنن!

از کتاب atomic habits:

“You do not rise to the level of your goals, you fall to the level of your systems.”

ما رهبر سیاسی نیستیم، برنامه‌ریز اقتصادی هم نیستیم.
اما دست‌کم، می‌تونیم رهبر خودمون باشیم.
همونی باشیم که وقتی هوا آفتابی شد، چیزی برای عرضه داشته باشیم. نه اینکه از خواب بیدار شیم و ببینیم قطار رد شده.

آینده، مال اونیه که امروز ساخت.

جسم و روحمون رو یک جا نگه داریم…

مهاجرت، در ذات خلقت و جهانه… پرنده‌ها، دلفین‌ها و… مهاجرت می‌کنن تا ماهیت خودشون رو حفظ کنن. از دسته‌بندی دکتر فاضلی در یک گفت‌وگو وام می‌گیرم برای این بخش؛ آدم‌هایی که جسمشون ایرانه ولی ذهنشون در سودای مهاجرت، یا جسمشون در مهاجرته ولی فکر و ذکرشون در گرو ایران؛ ناخودآگاه درگیر انفعال، درجا زدن یا بلاتکلیفی‌ای هستن که حتی اگر رشد و پیشرفتی کنن، با منابعی که مصروف کردن جور در نمیاد. اگر جزو این دسته هستید، شاید بهتر باشه جسم و روحتون رو یکجا جمع کنین. هیچ نسخه واحد، یا برتری انتخاب هم وجود نداره. نه مهاجرت نشونه‌ی موفقیته، نه موندن الزاما نشونه‌ی وطن‌دوستی و مسئولیت. هر دو این‌ها فقط و فقط یک ترجیح شخصی است و بس. حتی اگر موانع یا محدودیت‌هایی برای هر کدوم داریم (رفتن از ایران یا موندن/برگشتن به ایران) باز هم خوبه که اول با واقعیت کنار بیایم و بلاتکلیف و یک‌بام و دوهوا نباشیم؛ این حال، گذرگاه خوبیه، ولی ایستگاه خوبی اصلا نیست. پس مهم‌ اینه که هرجا هستیم نسبت به مکان و زمانمون در شک نباشیم، و نسبت به خودمون و جامعه‌مون بی‌تفاوت نباشیم؛ همین! تلاش کنیم، و به پیشرفت خودمون و دیگران کمک کنیم.

اگر جزو گروهی هستید که در مهاجرت، یا در ایران، جسم و روحتون یک جا قرار داره، دمتون گرم! شما خیلی کم مانع‌تر می‌تونید مسیرتون رو هم‌راستا با مقصدتون تنظیم کنید… براتون آرزوی تلاش و به ثمر رسیدن زحماتتون رو دارم، ایشالا که «حالِ خوب» و «رضایت فردی»، همراه لحظه لحظه‌تون باشه.

ممنون که تا اینجا خوندید؛ و امیدوارم اونچه که از یک متن طولانی و مفصل خلاصه شد، گویا بوده باشه و اندکی مفید واقع شده باشه…

دیدگاهتان را بنویسید