چرا پیشرفت نمی‌کنیم؟ (۲)

در بخش اول این نوشتار در مورد

  • گستره‌ی نامتوازن دانش و تلاش بین افراد
  • توسعه‌ی برهه‌ای و منقطع
  • ملاک‌های سنجش و ارزیابی

نوشتم، در ادامه دلایلی بیشتری رو توضیح خواهم داد:

  • تعجیل در توسعه، خِسَّت در مطالعه و طراحی
  • تعصب و ناموس‌پنداری روش‌ها!
  • عدم واقع‌بینی

تعجیل در توسعه، خِسَّت در مطالعه و طراحی، سرعت عمل خوبه، ولی نه همه وقت و همه جا! دقیقا نمی‌دونم که ریشه فرهنگی داره یا ناشی از آموزش ندیدن است، یا حتی متأثر از سایر جنبه‌های زندگی در ایران که عموماً افق کوتاه‌مدت رو می‌بینیم؛ چیزی در حد نوکِ بینی! این میشه که مثلاً «خودِ شروع پروژه» مهم‌تر از چگونه پیش رفتنش است. شاید چون حتی به اینکه به اتمام برسه یا نرسه، این که باشیم یا نباشیم، اعتمادی نیست! پروژه‌های عمرانی در ایران، نمونه بارز این نوع تفکر در انجام امور است، یعنی برنامه‌ریزی سریع، کم‌عمق و پر از ایراد، که شاید زمان رسیدن به شروع اجرا رو کوتاه کرده باشه، ولی چندین برابر زمان کل پروژه رو افزایش می‌ده و کیفیت محصول نهایی هم که مشخصه! اولین نقطه‌ای که توجه به این موضوع رو در ذهنم ایجاد کرد، زمانی بود که دبیرستانی بودم،طبق روال که از آدم‌بزرگ! ها کلی سوال می‌پرسیدم، یکی از اقوام که دانشجوی دکترای معماری بود رو با سوالاتی احتمالا خسته‌کننده (برای ایشون) گیر انداخته بودم، یادمه در جواب اینکه چرا دیگه سازه‌های ماندگار و دیدنی در ایران کم‌تر ساخته میشه و تفاوت بین فضای کاری رشته‌اش در ایران و کشورهای مدرن چیه؟ جواب کوتاه و تاثیرگذاری به من داد: اینکه ما سریع طرح می‌ریزیم و سال‌ها درگیر دست‌وپنجه نرم کردن با چالش‌های پیش‌بینی نشده می‌شیم و در دنیای مدرن، برنامه‌ریزی دقیق و هرچند زمان‌بر باعث می‌شه زمان اجرا کوتا بشه ولی زمان ماندگاری پروژه بلند، هرچند زمان طراحی هم بلند خواهد بود ولی مسیر لذت‌بخش‌تری رو تجربه می‌کنن.


این تفاوت رو بیان کرد و شاید تصور نمی‌کرد که اون نوجوان دبیرستانی تا سال‌ها وامدار این نکته خواهد موند و همیشه در مواجهه با پروژه‌ها و موضوعات مختلف از خودش می‌پرسه: آیا در تحلیل و بررسی اولیه به میزان کافی وقت، دقت، کنجکاوی و هوشمندی صرف (کردم/کردند/شده)؟ وقتی مهاجرت کردم، یا پیشتر، وقتی پروژه‌های مشترک با شرکت‌های و تیم‌های خارجی داشتم؛ یا هر وقت نقشه‌راه یا مستندات پروژه‌های کدباز رو بررسی می‌کردم، به طور ناخودآگاه این مقایسه در ذهنم شکل می‌گرفت که دقت و جزئیات پروژه‌های جذاب، و نمونه‌های ایرانی که تجربه کرده بودم چه تفاوت‌هایی دارند.


به طور خلاصه زمانی که برای تحلیل دقیق‌تر پروژه صرف می‌کنیم، زمان و منابعی که برای پیش‌بینی حالت‌های مختلف اختصاص می‌دیم، همه و همه سرمایه‌گذاری‌ای پرسود است. چرا که یک تحلیل ناقص و سطحی، و یا عدم پیش‌بینی حالت‌های محتمل و اثرگذار می‌تونه به زمان پروژه ما اضافه کنه، یا حتی پروژه رو به شکست تبدیل کنه. مهم‌تر اینکه مسیر انجام پروژه رو فرسایشی و خسته‌کننده خواهد کرد. نمونه‌های پرشمار در حوزه سدسازی، شهرسازی و… در کشور دیده‌ایم که اگر در بهره‌گیری از خِرد، شعور و تحلیل، خِسَّت به خرج داده نمی‌شد، سرمایه‌‌های عظیم انسانی/زمانی/مالی نابود نمی‌شد.


مثال: سال‌ها پیش، نمایشگاهی در آلمان، سالنی رو به دستاوردهای تکنولوژیک دولتی اختصاص داده بودند، یکی از کاربردهای GIS در شهرسازی‌شون محاسبه‌ی دامنه‌ی سایه‌‌اندازی سازه‌هایی که قصد ساختنش رو داشتند در طول سال بود تا مطمئن باشن در تمامی ایام سال، سایه‌ی ساختمان جدیدالاحداث روی ساختمان‌های هم‌جوار خودش ایجاد مشکلات کم‌نوری یا کاهش کیفیت سکونت نکنه. مقایسه کنیم با تهران امروز یا فاجعه‌ی سد گتوند و…


گاهی هم دقیقا نقطه مقابل این رفتار رو انجام می‌دیم، یعنی نگاه ابدی داریم نسبت قابلیت‌ها و طراحی (خصوصا در مورد پروژه‌های نرم‌افزاری)، به قدری جزئیات زیاد و البته ناواضح از آینده‌ی بسیار دور رو لحاظ می‌کنیم که هرگز به اون‌ها نیاز پیدا نمی‌کنیم. اکثرا هم یک توجیه دارن: «اگر یه روز بعدا خواستیم…. آنگاه….»! در حالیکه خوبه فراموش نکنیم که نرم‌افزار عمر مشخصی داره و بعد از یک دوره مشخص، چه از نظر طراحی محصول، چه از نظر قابلیت‌ها و تکنولوژی باید بازنویسی بشه. درست مثل خودرو، در صنعت خودروسازی، یک نسل از خودرو تا چند سال فیس‌لیفت (بهبودهای ظاهری و جزئی) داده می‌شه و بعد از چند سال نسل عوض می‌شه.

تجربه شخصی خودم از محصولاتی که در پروسه طراحی و تولیدشون نقش تصمیم‌گیرنده/تصمیم‌ساز داشتم و روی طراحی محصول و آماده‌سازی بستر تولید، شامل معماری، آموزش تیم، پروژه دست‌گرمی با روشی که برای تولید انتخاب کرده بودم و… عموما در ابتدا نیازمند توجیه مدیران بالادستی بود و در خاتمه نتیجه مطلوب و تولید سریع و کم‌دردسر و نگهداری کم‌هزینه‌تر.

تعصب و ناموس‌پنداری روش‌ها!
تعصب بلای خانمانسوز هر حوزه‌ای می‌تونه بشه. تعصب روی یک روش، یک ابزار، یک زبان، یک مشاور یا شخصیت، جلو تصمیم‌گیری درست رو می‌گیره! حتی انتخاب مشاور و نظر جدید رو منعطف به جهت‌گیری قبلی خواهد کرد و نهایتا ماحصل تحقیق و مشورت، همون چیزی می‌شه که «دوست» داریم بشنویم، نه اینکه تضارب آراء و فکر کردن در مورد روش‌های جدید رو به بار بیاره.

کم ندیدیم و نشنیدیم که افرادی با تعصب عجیب روی زبان و ابزار فرصت‌های زیادی رو سوزاندند، یا مثلا با تکیه بر نگه داشتن یک پلتفرم قدیمی به خودشون و تیمشون القا می‌کنند که شما قادر به تولید چیز بهتری از این که هست نیستید. البته این موضوع رو در سایر موضوعات روزمره هم می‌بینیم، در مورد موسیقی سنتی، در مورد عقاید و سنت‌های ملی، مذهبی، بومی و… ما آدم‌هایی هستیم که قبل و بعد از محیط کار دائما در حال تجربه کردن زیستن با چنین طرز تفکرهایی هستیم، لذا فکر کردن خارج از چارچوب‌های رایج زندگی‌مون سخت و مستلزم اراده و شجاعت و هزینه دادنه.

یک مثال بزرگ شکستن این ناموس‌پنداری‌ها، مایکروسافت در دوران ساتیا نادلا است. شرکتی که دیگه ویندوز رو ناموس اول و آخرش نمی‌دونه، دات‌نت رو وحی منزل نمی‌دونه، SQL Server و… و می‌بینیم خودش توزیع لینوکس داره، خالق پایتون رو استخدام می‌کنه، روی R، PostgreSQL و کلی ابزاری که تا ند سال قبلش کلمه ممنوعه به شمار میومدند سرمایه‌گذاری و توسعه داره و امروز شرکتی به مراتب پویاتر و خلاق‌تر شده. ولی توی برخی سازمان‌های خیلی بزرگ ایرانی هنوز mainframe کلمه مقدس یا در برخی استارتاپ‌ها net. معادل عقب‌افتادگی و کم‌هوشیه! حتی در روش‌ها هم همینه، اسکرام خوبه! ولی نه برای همه تیم‌ها و همه سازمان‌ها!

عدم واقع‌بینی

الان که زیر این عنوان دارم می‌نویسم، از خودم می‌پرسم که چرا این رو اول از همه و با بزرگ‌ترین سایز ممکن ننوشتم!؟ شاید بسیاری از دلایل عدم پیشرفت ما ذیل «عدم واقع‌بینی» لیست بشن. اینکه به ضعف‌ها، توانایی‌ها، و جایگاهمون در دنیای اطرافمون و نهایتا مسیر حرکت دیگران ادراک و نگاه واقع‌بینانه‌ای نداریم…

اینکه نمی‌دونیم توانایی واقعی‌مون کجای نمودار مقایسه با دیگران قرار داره، «دیگران» برای ما دقیقا «چه افرادی/سازمان‌هایی/کشورهایی» هستن، و…

از مدیران عالی کشور که نسبت به وخامت اوضاع، توانمندی داخلی، مسیر و سرعت رشد دیگران در جهان، و ده‌ها موضوع دیگه، فاقد واقع‌بینی هستند تا مدیر یک سازمان و استارتاپ نسبت به همکاران و رقباش، تا پدر و مادرها و معلمین نسبت به فرزندان و دانش‌آموزان، این عدم واقع‌بینی که شامل کوچک شمردن‌ها یا بزرگ‌نمایی‌ها می‌شه، همه و همه سد محکم و بزرگی برای پیشرفت هستن. شاید همین جمله معروف «هنر نزد ایرانیان است و بس!!» رو بشه بارزترین نمونه عدم واقع‌بینی یک ملت نسبت به خودشون و دنیای اطرافشون دونست.

دیدگاهتان را بنویسید