یکی از خصیصه هایی که اکثر ایرانیان بهش دچارن، عدم خلاقیت و کپی برداری از نوع شدیده! حتی رفتارها، روحیات و حالات همدیگه رو هم کپی می کنن… حالا ماجرا چیه؟؟… دیروز جهت در کردن خستگی و کمی استراحت ، اشتباهی را مرتکب شدم که آرزو می کنم دیگه سراغش نرم، داشتم وبلاگ نیمه راه (گاو مشتی حسن) رو میخوندم و گفتم بد نیست برای این دوست قدیمیمون هم یه کامنت حروم کنیم! که با لینک وبلاگ چند نفر دیگه که براش کامنت گذاسته بودن مواجه شدم، اینجا بود که دچار اون خبط بزرگ شدم و چند تاشو کلیک کردم ببینم دنیا دست کیه و مردم توچیا سیر میکنن …
وجه مشترک تمام بلاگ ها استفاده از اسامی یا خیلی معنی دار و یا خیلی بی معنی بود و اینکه اکثریت قریب به اتفاق دچار افسردگی و یأس شدید بودن مثلا یکی از زندگی خسته شده بود یا یکی دیگه از بی وفایی یار نالیده بود، اشعار عاشفانه هم که نگو … جالبه برام چرا باید حرکت فکری قشر جوانی که وبلاگ رو به عنوان محلی برای طرح نظرات و صحبت هاشون انتخاب میکنن اینجوری باشه و این قدر هم شبیه به هم ؟! درد همشون هم پیداست چیه غم و غصه و نا امیدی بهانه است وبس اگه این دردی که میگم حل شه همشون قاسم آبادی می رقصن! کاملا واضحه که همشون دردشون از یک آقا یا خانم نشأت گرفته که به هر نحوی در رسیدن و یا ادامه با وی به بن بست خوردن! وگرنه آدم عاقل 4 کلوم حرف حساب هم بلده نه اینکه روزی 4 تا شعر دری وری تایپ کنه بعد هم 4 تا بدتر از خودش بیان کامنت های رمانتیک بزارن…
خلاصه مطلب اینکه پشت دست بنده داغ گردید که جایی فراتر از Favorite خودم نرم که خسران دنیا و آخرت در کمینه… عده ای پرسیده بودن ماجرای خستگی بنده چیه ؟ والا به پیر به پیغمبر ماجرا از این ها نیست … یأس هم در کار نیست بلکه برای رسیدن به هدفم روز به روز مصمم تر هم میشم … ماجرا چیز دیگست …