فاطمه، فاطمه است…

hazrat-zahra  
در انتظار نظری… بلکه رونقی، در وصف روزگاری که بدان مبتلا هستم… گم کرده ای که در چنین روزی یافتمش… در حسرت روزنه ای برای دوباره یافتنش، زنده ام ولی زندگانی هرگز…
باشد که روزنه ای بیابم…

در بستن پیمان ما
تنها گواه ما شد خدا
تا این جهان برپا بود
این عشق ما بماند بجا

تمامی دینم به دنیای فانی
شراره ی عشقی که شد زندگانی
به یاد یاری خوشا قطره اشکی
به سوز عشقی خوشا زندگانی

همیشه خدایا محبت دلها
به دلها بماند به سان دل ما
که لیلی و مجنون فسانه شود
حکایت ما جاودانه شود

تو اکنون ز عشقم گریزانی
غمم را ز چشمم نمی خوانی
ازین غم چه حالم نمی دانی

پس از تو برای خدا
تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سختی ز شاخه غم
گل هستی ام را بچین و برو

که هستم من آن تک درختی
که زیر طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش
ز خشم طبیعت شکسته

دیدگاهتان را بنویسید